چند روزی است که کنار ما نیستی . چقدر خانه بی تو سوت و کور و دلم بی فروغ است حتی کلمات هم از ذهنم می گریزند دیشب باخودم فکر می کردم چه مسولیت سنگینی به دوش داری .مسولیت نگهداری ودفاع از ما و برای همین است که وقتی تو هستی من مثل دختربچه های بازیگوش شیطنت میکنم اماالان حتی وقتی که در آشپزخانه آشپزی میکنم یا درس میخوانم احساس میکنم که چیزی عوض شده و باید بیشتر مواظب باشم .شبها هم در حالت آماده باش مخوابم که اگر اتفاقی افتاد سریع بتوانم عکس العمل نشان بدهم. بعلاوه اینکه مامان ها و بابا هایمان هم آماده باشند ومرتب زنگ میزنند.بابای من که دوبار به ما سر زده .
جدای از این حرفها وقتی که به خانه میآیی ومحمد جواد به استقبالت می آید انگار تازه روز ما شروع شده . اگر بازهم به اینها فکر کنم حتما گریه ام میگیرد.
راستی من دارم کم کم در مورد انتخابات نگران میشوم . خدا کند که جوانها(مخصوصا)عاقلانه تصمیم بگیرند.به نظرم دراین چهار سال سختیهایی بود(توی دوره های قبل هم بود )اما یه چیز مهمی بود که دل آدم را گرم می کرد آنهم استواری وقاطعیت آقای احمدی نژاد در مقابل استمارگران نوین بود. من دوباره به ایشان رای میدهم .
کلمات کلیدی: